سفر شب

نقد «جلال آل احمد» بر «سفر شب» نوشته بهمن شعله ور


نشریه‌ی آرش؛ دوره‌ی دوم، شماره‌ی دوم (پانزدهم)، اسفند 1346؛ ص 104

«سفر شب» سفری بی‌هدف در تاریکی نیست. سفری است به عمد در هرج‌و‌مرج. و «سِفر» (بکسر سین) نمیدانم چندم ـ در برهوت این استبداد که نفس عقیمی است. سلوک جوانی سالهای پس از 32 است. و در عبث. و دست بر قضا خود حاصل اینهمه نوشته‌ها و ترجمه‌ها و بزن بزن‌های از سال 20 باینطرف. و اینها همه شادی‌آور. اما «سفر شب» ادای یک «اودیسه» مسکین هم هست، نه به جستجوی هویت خویش ـ که بقصد سر درآوردن از هرزآب بهلولی. نقطهٔ شروعش، اشربه‌خواری و نزول اجلال به «قلعه» ـ و نقطه‌ی ختامش رو مسخرگی پیشه کن.،. و نزول اجلال دیگری باین قلعه بزرگتر. غمنامهٔ نسل جوانتری است که در کلاسهای ابتر ما درس خوانده‌اند بپوچی. حکایت دوستی‌های مردانه است و مردهایی که زن را هنوز بسبک جوانی ما فقط از دریچهٔ فاحشه‌خانه‌ها می‌شناسند و تازه انقلاب هم شده است.

*

قهرمان کتاب اسمش «هومر» است. تا تو (که من باشم) خرفهم بشوی که حضرت اجل نویسنده سخت غرب‌زده است و گمان کرده هر سلوکی را باید بآداب «اودیسه» کرد. و اسم پدر حضرت قهرمان «پولادین» ـ که زه زده‌ترین آدمهاست بندهٔ خوروخواب و رفاه. و سگدو کننده بدنبال پول و ملک و تجدید فراش. و طنز کتاب درین که چنین پدری عاقبت بهترین سرمشق میشود برای «شازده پسر» که خود «هومر» باشد. این پسری که در آرزوی پدرکشی هم هست. البته در اوایل کار. و چه پوست کندن‌های از پدر در فصل سوم

حضرت «هومر» مدرسه که بوده «شکسپیر» می‌خوانده و «هاملت» بازی میکرده. که وقتی عقل بکله‌اش میزند «امیرارسلان» را جانشینش میکند ـ ص 122. و در همین حدودها هم هست که از پدرکشی دست بر میدارد «آن قیافهٔ عمیق و جدی را بخودش گرفته بود که هم دوست داشتم... والخ» ص 122. و شکست از همینجا شروع میشود. شکست قهرمان کتاب. نه شکست کتاب. که قدرت «سفر شب» درین است که از چنین پسری دست آخر یک نیمچه فیلسوف هیچکاره و همه‌کارهٔ کله‌پاچه‌خور و زن‌دوست میسازد. عین پدر. و این یعنی دور و تسلسل در مرداب. و همانچه سرانجامش هرزآب بهلولی است. اما شکست قهرمان کتاب در قیامی که بضد پدر و خانواده و محله و آداب و طب و فرنگ کرده (و این را بپذیریم که یعنی بعلت بی‌معنی شدن همهٔ این کلمات ـ پس یعنی آنارشیسم) باین دلیل است که همه ادا است. اصالت ندارد. ادای «فاکنر» و آن دیگران. یعنی که بعمد الگویی را رونویس کردن. و مهمتر از همه باین دلیل که سلاح چنان قیامی خودآزاری است. یعنی که جلب ترحم. «من با کسی طرف نیستم. فقط با خودم طرفم. فقط خودمو عذاب میخوام بدم. ص 56» و بدتر اینکه «اگه راحتم بذاری خودم بلدم گلیم خودمو از آب بکشم بیرون ـ همان صفحه» این گلیمی که هزاران نسل «پولادین»‌ها را با خود به چاه ویل بی‌ثمری و تکرار فرو برده. و فرش زیر پای هر تسلیمی است... و آنوقت قیام؟

***

«سفر شب» اصلا حکایت نسلی است یا نسل‌هایی که فقط بتن میرسند. پس یعنی که اولین آثار رفاه در نسل نوکیسه‌ٔ پس از جنگ. هم پدر و هم پسر «حملات نویسندگی(شان)... بعد از یک جنده‌بازی یا عرق‌خوری ـ ص 83» شروع می شود. هر دو نوعی مرد برترند. از نیچه حرف میزنند. نارسیسیسم دارند. و خلاصه تخم دوزردهٔ روزگارند. عین ابراهیم گلستان (صفحات 28 ـ 75 ـ 78 و الخ) و جالب اینکه درست عین حضرات روشنفکران غرب‌زده «بکلی از عقاید سیاسی خود چشم می‌پوشند ـ ص 85». و اینها همه گزارشی دقیق از ماوقع. اما حیف که فرق میان «مجاز» و «واقع» برای بهمن شعله‌ور از میان رفته. که اگر تنها در عرصهٔ کتاب به تخلیط مجاز و واقع دست میزد دست کم فاکنربازی کرده بود. در حالی که گویا متوجه نیست که به صورت پولادین در آمدن یعنی مسخ! مقایسه کنید حدود ص 77 را با مطالبی که (لابد بجد) دربارهٔ نویسنده بر لفاف کتاب آمده است. تا بفهمید ادا یعنی چه.

***

«سفر شب» خام است. خلق‌الساعگی دارد. جسور است. (حتی در چرند گفتن). گاهی تفاضل است و پر از «گفتار بزرگان» و بهمان زبانهاشان هم. و تازه با حاشیه‌ای پای صفحه. آنکه در فرنگ و امریکا ازین کلک‌ها میزند این کف نفس را هم دارد که بگذارد تو که خواننده‌ای گمان کنی که یارو عقلش پاره‌سنگ برمیداشته که آسمان و ریسمان بافته. نه اینکه یک کتاب «گفتار بزرگان» را در کتاب بشکنی و پای صفحه منبر هم بروی.

«سفر شب» تمرینی است در سبک‌های مختلف نویسندگی. و موفق‌ترین قسمت‌هاش فصل‌هایی که محاکات است. تک‌گویی است. و خطاب به هیچکس. یعنی بهمه. اما اغلب فصل‌ها ابترند. رابطهٔ زمانیشان با دیگران بریده. و گمان میبری که قصه‌های کوتاهی است ـ با یکی در مرکز یا در حاشیهٔ وقایع ـ که حالا پشت سر هم ردیفشان کرده و یک قصه. و آنوقت هیچ خبری از سرگذشت دیگر آدمها که می‌آیند و میروند. و باین علت سرسری است. گرچه از ایجاز سخت بهره برده. و زبانش راحت است. با اینکه زمان را در هم می‌کند و خواب و خیال و واقع را بهمان فاکنربازی. فصل هشتم اصیل‌ترین قسمت کتاب است. انگار ضبط صوت گذاشته پای حرف «اکبر شیراز». و بعد. دو سوم کتاب در خیال میگذرد. یا گزارش امری گذشته است. و این عجیب نیست؟ آخر داریم حکایت سلوک جوانی را می‌خوانیم. که دارد «حال» را میسازد. اما چه بدقت می‌بینی که این «حال» فقط یک «آن» است. بآن معنی که در «عبور از خط» می‌شناسیم. بی‌ارتباط بگذشته و آینده.

نقطهٔ اوج «سفر شب» فصل آخر است. دوازدهم. که در آن «هومر» از امیرارسلانی هم دست می‌شوید و بدل میشود به بهلول. مقدمات خلی را هم که فراهم کرده. و آنوقت با ملغمه‌ای در زمانها و زبانهای گوناگون و با بکار گرفتن وقایع عالم ازین سر تاریخ تا آن سر جغرافیا حرف‌هایی میزند که برای من ادای حضرت «سالینجر» بود در «سیمور». اما برای دیگران قضیهٔ تولد نوزاد... و بعد نزول اجلال و بعد بنوبت اشعیاء نبی و بعد آن دوازده فرمان جدید و بعد اینکه Etat c est moi و الخ... می‌گویم خوب. گیرم که اشاره‌هات را فهمیدیم ـ اما عاقبت؟ آیا نوشتن هنوز یعنی بزبان سربستهٔ رمز ـ اخوان الصفائی باشند که سر حضرت باطنیان را بتراشند؟ یا بعکس؟ اگر هنوز هنر کلام را افیون می‌پنداری و تسلا و جبران شکست ـ «سفر شب» نمونهٔ حساب شده‌ای است. و گرچه زیرپاش خالی. چون ادا. و الگونویسی. صرف نظر از اینکه من اینکاره نیستم. اما حیف نیست که چنین قدرتی بسته بریسمانی باشد که دبیری سازمان «سنتو» است؟ که بچاه ویل این قراضه‌بازار فرو رفتن و هنوز «شعله‌ور» ماندن؟ که چنین قدرتی را برای شروع کمتر کسی از همهٔ ما داشته. بهرحال فعلا دلمان را خوش کنیم که نسل جوانتر ـ از سرخوردگی‌های خودش، در «سفر شب» انتقام گرفته است. و چنین خوش. و زنگ را بزنیم که یکی دیگر باین گود وارد شده است. که گرچه دامن فراچیده و دستها را به بی‌اعتنائی شسته ـ اما بمعنی اخص سالکی است درین وادی هرج‌ومرج.

 

Template Design:Dima Group